زنان و سیاست
* سحر جوادی دانشجوی سال دوم حقوق و جرم شناسی دانشگاه تورنتو
به گزارش مملکت آنلاین، چرا سیاست جنسیتی است و چه چیزی منجر به این شکاف جنسیتی در ملل مختلف می شود؟
بی شک دنیای سیاست، حتی امروزه عمدتاً بر اساس جنسیت سازمان یافته است. جنسیت موضوع مهمی در انتخابات ، فعالیت سیاسی ، تخصیص منابع سیاسی و سیاست گذاری است (۱). مانند بسیاری از زمینه های دیگر که مردان ، از زمان رشد تمدن بشری ، فاتحان آن ها بوده اند ، در سیاست نیز ، غالباً مردان در موقعیت قدرت بوده و هستند. از زمان یونان باستان که فقط مردان مجاز به شرکت در فعالیتهای سیاسی بودند ، "سیاست توسط جوامع در درجه اول به عنوان یک حرفه مردانه تعریف شده است" (۲). اگرچه امروزه ، جهان دخالت زنان در جامعه به هر طریق ممکن ترغیب و تشویق میشود، اما چشم انداز سیاسی کاملاً متفاوت به نظر می رسد. به طور مثال، رأی دهندگان، دیگر گزارش از تبعیض در برابر زنان ندارند. نود و پنج درصد از آمریکایی ها می گویند که به یک زن واجد شرایط برای رئیس جمهور رای می دهند. سه چهارم اعتقاد دارند که زن و مرد از نظر رهبری سیاسی به یک اندازه واجد شرایط هستند و از باقیمانده ، یازده درصد از زنان و هفت درصد از مردان فکر می کنند زنان رهبران بهتری هستند. لازم به ذکر است که بیشتر آمریکایی ها فکر می کنند که این کشور باید زنان بیشتری در دفتر انتخاباتی داشته باشد اما هنوز فقط بیست و دو درصد از کل نمایندگان ایالات متحده را زنان تشکیل می دهند (۳)
هرچند جهان حاضر، شاهد حضور آنگلا مرکل و ترزا می و شمار بسیاری از رهبران زن قدرتمند دیگر در میدان ظاهرا مردانه ی سیاست بوده است اما همچنان سیاست، عرصه ایست که شکاف جنسیتی میان مردان و زنان در آن، غیرقابل انکار است.در واقع حضور اندک زنان در مناصب مهم سیاسی تامل برانگیز است.
چه عاملی موجب این نابرابری حتی در قرن بیست و یک می شود؟ این مقاله پژوهشی میان رشته ای در پی آن است تا این سؤال را از منظر روانشناسی ، اجتماعی و جنسیتی پاسخ دهد. شکاف جنسیتی در سیاست به دلیل جامعه پذیری در کودکان، ماهیت زنان و در آخر، نگرش مردم نسبت به زنان در موقعیت قدرت ، همواره ادامه دارد و همچنان زنان را از سیاست دور نگه خواهد داشت.
جامعه پذیری ،عامل مهمی در حرفه سیاسی آینده هر شخص است چرا که تربیت فرد ،تعیین میکند که آیا او میتواند رهبر احتمالی آینده باشد یا خیر . به عبارتی شکاف های جنسیتی در سیاست تا حدودی نتیجه جامعه پذیری سیاسی کودک است ( ۴). جامعه پذیری سیاسی کودک عامل و یا فرآیندی است که کودک را به طور عمده در موضوع سیاست و رهبری تربیت می کنند. مهمترین عوامل این جامعه پذیری شامل خانواده ، مدرسه ، همسالان و دوستان ، مذهب و رسانه ها است. جامعه پذیری سیاسی کودک بر دانش سیاسی ، علاقه سیاسی ، کارآیی و تأثیرپذیری سیاسی و جاه طلبی سیاسی تأثیر می گذارد که همگی در حرفه آینده یک زن در عرصه سیاست نقش دارند. یکی از دلایل مهم عدم حضور نمایندگان زن در سیاست این است که زنان خود را کمتر در مقام رهبری میبینند . به طور کلی هرچند زنان نسبت به همتایان مرد خود از ریسک پذیری بیشتری برخوردارند اما از اعتماد به نفس کمتری بهره مندند.(۵).
دلیل عدم اعتماد به نفس زنان را می توان در جامعه پذیری سیاسی دوران کودکی جست ، که منجر به دلسرد شدن زنان از ادامه کار در حرفه سیاست میگردد. گویا پسران و دختران از ابتدا تربیت می شوند که به سیاست از جنبه های مختلف و با توجه به جنسیتشان نگاه کنند. به گونه ای، خانواده به دختران و پسران پیام های مختلفی راجع به اینکه آن ها باید در سیاست فعال باشند یا نه می رساند(۶). پسران می آموزند که سیاست جولانگاه آنها است در حالی که به دختران برخلاف پسران آموزش داده می شود که ، سیاست عرصه حضور آنها نیست . بعلاوه ، معمولا در کودکی به دختران یاد داده میشود که مطیع و منفعل باشند (۷)
بی شک این پیامها تأثیرات منفی بر روی زنان و تأثیرات مثبت بر پسران دارد چنانچه که به پسران اطمینان بیشتری می دهد تا سیاستمدار شوند زیرا از حمایت خانواده های خود مطمئن هستند. این در حالیست که دختران با این فکر که در صورت سیاسی شدن ، از حمایت خانواده های خود برخوردار نخواهند شد ،از دنبال کردن آینده ای سیاسی دلسرد می شوند.
جامعه پذیری سیاسی در دوران کودکی ، اشتیاق هر دو جنس برای افزایش دانش سیاسی خود و در نهایت ، شوق آنها را برای درگیر شدن در فعالیت های سیاسی یا نامزدی برای اینگونه مناصب را تحت تاثیر قرار میدهد. عموما دانش سیاسی شامل دانش مربوط به رهبری سیاسی ، مسائل و مشکلات مربوط به سیاست های عمومی ، نهادها و رویدادهای سیاسی است و مردان به دلیل تربیتشان متمایل به کسب دانش سیاسی بیشتری نسبت به زنان هستند (۸). از آنجا که از بدو تولد به زنان گفته شده که نباید مشاغل سیاسی را برای خود انتخاب کنند ، آنها کمتر پیگیر اخبار و افزودن به اطلاعات خود در مورد سیاست های عمومی هستند چرا که با شغل حرفه ای آن ها ارتباطی ندارد. ناگفته نماند که زنان وظایف خانگی به اضافه شغل خارج از خانه دارند که محدودیت زمانی برای آنها ایجاد می کند. شایان ذکر است که مردان حتی در کشورهایی که "برابری جنسیتی نسبی" بین دو جنس وجود دارد، دانش بیشتری نسبت به زنان دارند(۹) . همین مسئله، اهمیت پیامهای اولیه درباره سیاست و تأثیر آنها بر دانش جنسیتی را آشکار میکند. در حقیقت ، بخش بزرگی از نابرابری در سیاست مربوط به جامعه پذیری سیاسی کودک است .آنچه این شکل از جامعه پذیری سیاسی بر سر افراد می آورد این است که حتی در جامعه ای که فضایی مناسب برای برابری جنسی فراهم میکند و عرصه را برای تکامل زنان در سیاست باز میگذارد، خود زنان تمایلی به درگیرشدن با سیاست نشان نمیدهند چرا به دنبال پیامهای اولیه ای که در کودکی دریافت کرده اند از این حوزه دلسرد شده اند. در اینجا ، ذکر این نکته ضروری است که ارتباطی مستقیم بین دانش سیاسی و تعامل سیاسی وجود دارد. دانش سیاسی می تواند به طور مستقیم بر فرد تأثیر بگذارد تا هنگامی که از موضوعات یا وقایع آگاه شوند ، در سیاست فعال تر گردند. قطعاً ، اگر در روند جامعه پذیری سیاسی کودک به دختران پیام های متفاوتی نسبت به پسران داده شود ، در آینده از دانش سیاسی کمتری برخوردار خواهند بود که در نهایت شانس آنها را برای تعامل سیاسی کاهش می دهد و این به طور کلی توضیحیست در خصوص عدم حضور نمایندگان زن در سیاست.
جامعه پذیری سیاسی کودک رابطه مستقیمی با علاقه سیاسی و سرانجام تعامل سیاسی دارد. علاقه سیاسی میزان توجه شخصی را به وقایع سیاسی معاصر را در یک فرد می سنجد (۱۰). در نتیجه تجربیات مختلف از نظر جامعه پذیری سیاسی کودک ، شکاف جنسیتی دیگری در علاقه سیاسی وجود دارد که علاقه بیشتر مردها را نشان می دهد. آمارها حاکی از آن است که ۲۶٪ از مردان علاقه مند به سیاست هستند در حالیکه که تنها ۱۵٪ از زنان به سیاست و دنبال کردن وقایع سیاسی معاصرعلاقه دارند (۱۱).
سؤالی که باید پرسید این است که علاوه بر جامعه پذیری سیاسی در دوران کودکی ، چه عامل دیگری باعث عدم علاقه سیاسی در زنان می شود؟
یکی از دلایل عدم علاقه سیاسی زنان و بعداً عدم حضور آنها در عرصه سیاسی ، عدم حضور نمایندگان زن معاصر است. رأی دهندگان زن انتظار دارند که رهبران سیاسی زن در قبال سؤالات و فشار آوردن به موضوعات و مسائل ویژه برای زنان پاسخگو تر باشند. بنابراین ، هنگامی که سیاست توسط زنان نمایش داده شود ، عملا رای دهندگان تعداد زنان منتخب خود را افزایش خواهند داد. حتی زنانی که مایل به پیگیری و پیشرفت در سیاست هستند ، متأسفانه از عدم وجود الگوهای مونث در احزاب سیاسی و جامعه رنج می برند که باعث کاهش دلگرمی آنها شده است(۱۲ ). نمونه اصلی این امر می تواند در غرب آفریقا مشاهده شود ، جایی که وجود تعداد کمی از زنان در سمت های برتر سیاسی نه تنها در نمایندگی کلی بلکه بر علاقه سیاسی شخصی زنان تأثیر دارد. باید در نظر داشت که اگر زنان از ابتدا در حوزه سیاست ناامید شده باشند ، نه تنها بر زندگی سیاسی خودشان، بلکه بر زندگی سیاسی دیگران نیز تأثیر می گذارند. به گونه ای که ،تعداد زنان کمتر در سیاست مساوی با الگوهای زن کمتر و در نهایت، شانس کمتر نسل آینده در تولید سیاستمداران زن به دلیل نبود علاقه سیاسی است.
از طرفی، علاقه سیاسی کمتر زنان، آن ها را در معرض جاه طلبی های سیاسی کمتر قرار می دهد. جاه طلبی سیاسی، آرزو و یا تمایلی است که افراد دارای موقعیت اداری را برای حضور در یک سمت بالاتر و کسانی که سمت اداری ندارند را برای دستیابی به یک موقعیت اداری و سیاسی، وادار به تلاش می کند. تعجب آور نخواهد بود که جاه طلبی های سیاسی هم جنسیتی صورت می گیرد از آن جا که ۴۸ درصد از مردان و فقط ۳۵ درصد از زنان فکر کاندیداتوری هستند(۱۳)
باری دیگر جامعه پذیری سیاسی کودک ،عامل اصلی ایجاد اختلاف جنسیتی حاضر در جاه طلبی سیاسی معرفی می شود. همانطور که قبلاً نیز گفته شد ، مردان بیشتر متمایل به در نظر گرفتن خود برای نامزدی در مشاغل دولتی هستند زیرا زنان فکر می کنند "دارای صلاحیت کمتری" هستند. علیرغم اعتبار از نظر تحصیلی ، مردان ۶۰٪ بیشتر از زنان احتمال دارد که خود را به عنوان "بسیار واجد شرایط" برای مشاغل انتخاب کنند در حالی که زنانی که خود را "فاقد صلاحیت" ارزیابی میکنند، دو برابر مردان هستند. ) ۱۴).
این عدم اعتماد به نفس در زنان محصول تربیت متفاوت بین این دو جنس است و به جامعه پذیری سیاسی کودک برمی گردد .هنگامی که علاقه سیاسی مردان تشویق میشود ، در مقابل اهداف سیاسی زنان سرکوب می شود. حتی هنگامی که این دختران تبدیل به زنانی بالغ شده و از خانواده خود جدا می شوند ، کمتر احتمال دارد که از حمایت مردم و جامعه برای کاندیدا توری برخوردار گردند (۱۵) .مردم از تشویق کردن زنانی که دارای مدارک مشابه به همتایان مرد خود هستند ، امتناع می ورزند زیرا از ابتدا سیاست به عنوان حوزه ای مردانه تعریف شده و همچنان با همین منوال پیش می رود.
الگویی که در بین رهبران زن و خانواده های آنها مشاهده میشود ، به موضوع جامعه پذیری سیاسی دوران کودکی بر می گردد و تأثیر آن را بر آینده فرد تأیید می کند. این رهبران زن این امتیاز مثبت را داشتند که در یک خانواده سیاسی متولد شوند ، با والدینی که خود به طور جدی درگیر سیاست بودند. به عنوان مثال، گرو هارلم براندتلند (۱۶) نخست وزیر زن نروژ، از آنجا که هم پدر و هم مادرش در سیاست های چپ فعالیت داشتند از خانواده ای بسیار فعال سیاسی درآمد (۱۷). او دختر گودموند هارلم ،پزشک و سیاستمدار حزب کارگر است و بدین دلیل، نقش سیاست به خصوص حزب کارگر در زندگی او همواره اساسی بوده است. از طرفی بنزیر بوتو ، اولین زنی بود که رئیس یک کشور مدرن مسلمان شد(۱۸). پدر وی ذوالفقار علی بوتو، سیاستمداری است که بین سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۷ نخست وزیر و رئیس جمهور پاکستان بوده است. علاوه بر این ، پدربزرگ بنزیر بوتو مردی به نام شاه نواز بوتو ،سیاستمدار برجسته ای بود که به عنوان نخست وزیر ایالت جونگادا خدمت کرده بود(۱۹) در آخر، کورازون سی آکویینو نه تنها در یک خانواده سیاسی بزرگ شد بلکه با خانواده سیاسی دیگری ازدواج کرد که در نتیجه او را به طور طبیعی در دام سیاست انداخت و بعداً به عنوان رئیس جمهور فیلیپین خدمت کرد.
بنابراین ، وجود فعالیت های سیاسی در خانواده می تواند تأثیر چشمگیری در علاقه کودک به دنبال کردن سیاست داشته باشد. اگر والدین سیاستمدار باشند ، شانس اینکه دختران خود را با پیام های متناقض به سیاست دلسرد کنند ، کاهش می یابد زیرا خود آنها در همان موضوع فعال هستند.
افزون بر مواردی که بیان شد، ازدواج زنان و نقش آفرینی آن ها به عنوان یک مادر یا همسر نیز میتواند به شکاف جنسیتی در عرصه ی سیاست عمق ببخشد. اصولا زنان متاهل و مادران ، مجال کمتری برای مشارکت در امور سیاسی دارند. مفهوم زن با خانه و خانواده گره خورده است و این مسئله به نوعی متضمن این امر است که آنها وقتی برای دنبال کردن حرفه ای سیاست نخواهند یافت. (۲۰)
از دیرباز پرورش فرزندان و مراقبت از خانواده به عنوان یک هدف زنانه در جامعه شناخته شده است. یکی از راههایی که نهاد خانواده می تواند مشارکت سیاسی زنان را کاهش دهد ، تصاحب عمده ی وقت زنان است. بار مسئولیت های خانوادگی حتی در مواردی که هر دو سرپرست خانواده در مشاغل خارج از منزل مشغول فعالیت هستند ، عمدتا بر دوش زنان قرار دارد.(۲۱ ). بدین دلیل، زنان معمولا در فعالیت های حرفه ای خود در زندگی عقب می افتند( (۲۲ خانواده، مخصوصا بزرگ کردن فرزندان، و شغل زندگی زنان را محدود می کند در حدی که آنان دیگر وقت کافی برای حضور در فعالیت های سیاسی پیدا نمی کنند (۲۳) اگر دقیق تر بگوییم ، اگر زن در درجه اول مسئولیت خود را به عنوان یک مادر انجام دهند ، تا زمانی که فرزندانش یاد بگیرند که روی پای خود بایستند ، او فرصت، زمان و انرژی برای کسب تجربه لازم به منظور دستیابی به بالاترین مناصب را از دست داده است.همچنین فرصتی برای به دست آوردن تجربه سیاسی در مورد نحوه برخورد با مردم و جامعه نخواهد داشت و این یک عامل مهم در حرفه سیاسی احتمالی آنها در آینده است. این عدم آموزش و تجربه شخصی، عضویت زنان در یک حزب سیاسی را دشوار می کند( ۲۴ )سرانجام، این نقش سنتی زنان در خانواده ، تصوری جهانی به سود مردان و دخالت آنها در سیاست ایجاد می کند. این تصور این است که از زنان به دلیل جنسیت خود انتظار می رود که در وظیفه پرورش و آموزش شرکت کنند و این فقط مردان را باقی میگذارد تا در وظایف سیاسی مشارکت یابند و اقدام به تصمیم گیری کنند. ( ۲۵ )
تشکیل خانواده نه تنها زندگی زنان را از نظر زمان محدود می کند بلکه استقلال مالی و فردی آنها را نیز تحت الشعاع قرار میدهد. در اکثر موارد ، زنان پس از ازدواج و تشکیل خانواده ، کنترل شخصیت خود را به عنوان فردی مستقل از دست می دهند و با همسر و فرزندان خود یکی می شوند و از سوی دیگر از نظر مالی به خانواده و به طور خاص، به همسرشان وابسته می شوند. در مسئله بیکاری، شکاف جنسیتی عمیقی میان زنان و مردان وجود دارد که به طور مستقیم به موقعیت وابستگی زنان به مردان مربوط می شود. آنها دیگر به فکر تلاش برای دستیابی به استقلال مالی نیستند ، و به تبع آن ، بیکاری عمدتاً یک مسئله زنانه در کشورهای در حال توسعه آفریقای غربی است (۲۶ ).فقر یا نداشتن پول به حد کفایت، میتواند تلاش های زنان برای بهبود زندگی خود را با مانعی اساسی مواجه سازد. شرکت در انتخابات ، اجرای یک کمپین موفق و جذب هواداران، همه به پول احتیاج دارد ( ۲۷ ) به همین دلیل ، اگر پس از ازدواج ، زنان استقلال مالی خود را حفظ نکنند ، در صورت طلاق در آینده ، دست خود را چنان خالی میابند که قطعا برای شروع یک زندگی سیاسی، ناتوان خواهند بود.
نگرش عموم مردم نسبت به زنان در قدرت سیاسی می تواند بسیار موهن و انتقاد آمیز باشد تا جایی که زن را به سوی استعفا از سمت خود سوق دهد. رهبران زن به شکلی متفاوت و بیشتر از همکاران مرد خود مورد انتقاد قرار می گیرند ( ۲۸ ) همانطور که بررسی نمونه ها نشان می دهد ، زنان هنگام حضور در فعالیتهای سیاسی بخاطر رفتارهای خود از نظر تصویر عمومی، بیشتر مورد انتقاد قرار می گیرند که منجر به نتیجه گیری تبعیض آمیز از سوی مردان می شود. به عبارت دیگر ، زنان بیش از مردان هنگام حضور در فعالیتهای سیاسی به دلیل رفتار و چهره خود مورد انتقاد قرار می گیرند که باعث می شود آنها از ورود به سیاست منصرف شوند. به عنوان مثال ، گرو هارلم براندتلند نخست وزیر زن نروژ از دوران نخست وزیری خود صحبت کرد و بیان کرد که هر وقت شوهرش در سفرهایش همراه او بود ، عموم مردم از وی سوال می کردند که چه کسی هزینه سفر شوهرش را پرداخت می کند. این در حالی است که کسی به ندرت بالعکس انرا میپرسد(( ۲۹ . وی در ادامه می گوید که چگونه هر وقت با خانواده خود در ملاء عام ظاهر می شود ، در مورد نحوه رفتار فرزندانش مورد قضاوت قرار می گرفت. این نشان می دهد او هم به عنوان مادر و هم نخست وزیر مورد قضاوت قرار میگرفته در حالی که در این موارد نقش او فقط به عنوان نخست وزیر باید سنجیده شود و عملکرد او در به جا آوردن این نقش است که باید ملاکی برای ارزیابی موفقیت او شناخته شود. جایگاه سنجش عملکرد او به عنوان یک مادر نه در اینجا بلکه در فضای خصوصی و خانوادگی است.
در ایالات متحده ، زنان اغلب به دلیل فعالیت سیاسی و رها کردن فرزندانشان مورد سرزنش همکاران مرد خود قرار می گیرند و با رفتار های تحقیرآمیز آنان مواجه میشوند.( ۳۰ ) .حتی در کشورهای در حال توسعه مانند آفریقای غربی اعتقاد بر این است که اگر یک زن به حزبی سیاسی بپیوندد، ارتباط خود با خانواده اش را از دست می دهد و از وظایف اصلی و البته سنتی اش غافل می شود ( ۳۱ ) .بدین دلیل زنانی که به رهبری سیاسی دست می یابند در مورد مسئولیت های داخلی خود با سؤالات شخصی روبرو هستند ( ۳۲ ) به عنوان مثال ، از پت شرودر ، منتخب کنگره آمریکا ، چندین بار توسط همکاران مرد خود سؤال شد که چگونه می تواند همزمان مادر و عضو مجلس نمایندگان ایالات متحده باشد و بار هر دو مسئولیت را به دوش بکشد.( ۳۳ ) تعیین نقش های جنسیتی در جامعه ، زمان قابل استفاده زنان برای ورود به سیاست را محدود می کند و انتظارات سنتی بسیاری را بر آنها تحمیل میکند تا جایی که اگر یک زن فراتر از آن ها برود و به عضویت در یک حزب سیاسی درآید ، چنان غیرقابل پذیرش خواهد بود که او را در معرض قضاوت عمومی منفی قرار میدهد. واقعیت این است که انتظارات اجتماعی متفاوتی نسبت به زنان وجود دارد و اگر زنان هم مثل مردان برای پیشبرد حرفه ی خود مورد قضاوت قرار نمیگرفتند ، تعداد بیشتری از آنان ، مشتاق به درگیر شدن در سیاست می شدند.
علاوه بر این ، اگر یک رهبر زن هنگام گریه کردن و یا بروز دادن احساساتی همانند خشم و عصبانیت ، یا به اصطلاح "رفتارهای زنانه" دیده شود ، به دلیل احساساتی بودن غیرعادی مورد انتقاد بی دلیل عموم قرار می گیرد. از طرف دیگر ، اگر او اظهار اطمینان یا اعتماد به نفس کند که به اصطلاح "رفتارهای مردانه" است ، به او برچسب خشن، پرجنجال، پرخاش آمیز ، بیش از حد تند، تیز و زرنگ داده می شود. . لازم به ذکر است که حتی گاهی برای همین "رفتارهای مردانه" انسانیت زنان را زیر سوال برده و رفتار آن ها را غیر انسانی خطاب کرده اند( ۳۴ ).
روزنامه ایرلند تایمز ،یک روزنامه گسترده روزانه ایرلندی است که اغلب از کلمه " حساس و آشفته" برای توصیف انرژی رهبران زن استفاده می کرد ، در حالی که سیاستمداران مرد به ندرت به خاطر انرژی یا سرسختی شان در این روزنامه توصیف شدند ( ۷۶ ) در حقیقت موارد اینچنینی بسیاری وجود دارد که زنان قربانی اصول گرایی جنسیتی شده اند. به عنوان مثال، گرو هارلم براندتلند به عنوان "خسته کننده و غرغرو" توصیف شد. ایندیرا گاندی از هند به عنوان "عروسک خنگ" خطاب شد و هلن کلارک از نیوزیلند به عنوان " دومیناتریکس سیاسی" نامیده شد. در سال ۲۰۰۳، نخستین زن برای مقام عالی سوس پرفت (Sous- Préfet) در نیجر انتخاب شد ، کشوری کاملاً سنتی که یکی از کمترین میزان های مشارکت زنان در سیاست را در جهان داراست( ۳۷ ). خصومت مردم محلی نسبت به این زن تا جایی ادامه پیدا کرد که ایشان مجبور به استعفا شدند (۳۷ ) در حالی که هیچ یک از این موارد برای مردان اتفاق نمی افتد .این انتقادات پوچ می تواند فشار های روحی روانی زیادی به کاندید های زن وارد کند و در نهایت به دلیل ترس از قضاوت مکرر، آنها را از ورود به سیاست باز دارد.
با وجود برپایی جنبش های مختلف برای برابری جنسیتی ، شکاف جنسیتی در سیاست همچنان یک واقعیت غیرقابل انکار در مورد این نسل است. همانطور که توضیح داده شد، از بسیاری از جهات اجتماع و البته خود زنان باعث عدم پیشرفت زنان در حرفه سیاست می شوند.
جامعه پذیری سیاسی کودک ، اولین و مهمترین دلیل عدم حضور زنان در سیاست است. جامعه پذیری سیاسی دوران کودکی ، بر چهار عامل مهم زندگی سیاسی فرد تأثیر می گذارد. این چهار عامل عبارتند از دانش سیاسی ، علاقه سیاسی ، جاه طلبی سیاسی و اثربخشی سیاسی. باید در نظر داشت که این معیارها بهم پیوسته اند و تأثیرات عظیمی بر یکدیگر می گذارند. در رابطه با زندگی سیاسی هر جنسیت آموزشهای مختلفی وجود دارد که مردان را بیشتر از زنان تشویق می کند. دلسردی از دوران کودکی ، اشتیاق کمتری در دختران برای پیگیری اخبار سیاسی ، علاقه به پیگیری مشکلات سیاسی ، جاه طلبی برای سمت اداری ایجاد می کند و البته که در نتیجه زنان خود را به عنوان یک شخص ماهر و قدرتمند نمیتوانند ببینند.
علاوه بر این ، مسئولیت های زنان در نتیجه تشکیل خانواده، وقت آنها را برای مشارکت در حرفه سیاست می گیرد و زمانی برای خودآموزی و کسب تجربه سیاسی باقی نمیگذارد. خانواده همچنین بر وضعیت مالی زنان تأثیر می گذارد و به طور معمول منجر به عدم استقلال می شود که به طور بالقوه مانع از آن است که آنها بتوانند کمپین هایی راه انداخته و حامیان خود را جمع کنند زیرا که همه این ها به پول زیادی احتیاج دارد. اگرچه در برخی موارد ، تبعیض به وجود آمده در جامعه می تواند اندیشه زنان را برای انتخاب شغل سیاسی برای خود تغییر دهد. مشاهده ی مورد قضاوت قرارگرفتن رهبران زن اسبق میتواند برای دیگر زنان، استرسزا و اضطراب آفرین باشد و در نهایت آنها را از نامزدی برای رهبری سیاسی منصرف کند. با توجه به این نکته که زنان بیشتر از مردان به خود ، توانایی ها و صلاحیت های خود شک می کنند ، هر گونه توصیف منفی از سوی عموم ، باعث می شود راحت تر و سریع تر از مردان بترسند. مسلماً ، نگرش های تبعیض آمیز نسبت به نقش های زن اغلب هویت آنها را از پیش تعریف می کند و راهی برای فرار از این نقش های تحمیل شده باقی نمی گذارد. در انتهل، برای مشاهده ی مشارکت بیشتر زنان در سیاست ، برابری جنسیتی افزون تر و درنهایت ایجاد یک دنیای بهتر که در آن زنان و مردان از امتیازات مشابه برخوردار میشوند، باید این موانع را برطرف کرد.
انتهای پیام/