آنها که دنبال حذف فردوسیپور هستند، فرجام مخملباف را خواندهاند؟
حکایت روزگار حکایت چرخ دواری است که رخدادهایش مدام تکرار میشوند. دنیایی که انگار ساخته شده تا گروهی برای یافتن سری میان سرها با تندروی بیایند و قیام کنند و به مرور به سمت اعتدال و حتی فراتر از آن بروند و گاهی هم از آن سوی بام بیفتند. روندی که در مدیریت فرهنگی کشور نمونههایش را به وفور دیدهایم.
به گزارش مملکتآنلاین، خبرآنلاین نوشت: مدیریت ستارهستیز سینما در دهه۶۰ یکی از این موارد است که حالا حقیقتی اثبات شده است که شرح آنچه در این دوره رقم خورده دیگر بر کسی پوشیده نیست و تقریبا همگان از آن سخن میگویند.
ماجرای مدیرانی که میخواستند با تندروی المانهای فیلمفارسی را از سینمای ایران پاک کنند. ستاره بودن برایشان مصداق طاغوت بود و تفاوتی هم میان سینما و ورزش وجود نداشت. علی پروین و حجازی و عطا بهمنش، فردین و بهروز وثوقی یا فلان خواننده زن یا مرد فرقی نمیکرد، همه به یک جرم باید محاکمه یا رانده میشدند؛ به جرم ستاره بودن!
ماجرا خیلی در دل حکومت هم نبود که مثلا فوتبالیها شانس آوردند که اگر رفاقت علی پروین و حاج احمد نبود شاید بساط فوتبال هم برچیده میشد. همان موقع هم حجازی و خیلیهای دیگر قربانی قانون ۲۷سالهها شدند. در سینما هم چه برزخیهایی که ستاره اقبالشان را زبانه آتش خشم تازهمدیران آن روزها سوزاند و حسرتی بزرگ برایشان بر جای گذاشت.
از مخملباف فیلمساز جوان تندرویی که گفته بود بالای ساختمان حوزه هنری تیربار میگذارد تا اگر از ستارههای سینمای قبل از انقلاب احیانا کسی گذارش به آن اطراف افتاد، زنده برنگردد، تا مدیرانی که با دست خط، دستور شفاهی و یا تهدید و ارعاب و اخراج و شلاق به زعم خود جامعه را از وجود این بتهای مجسم پاک کردند.
و البته که پاک هم کردند و نه فردینی باقی گذاشتند که نقش بازی کند، نه ایرجی که جایش بخواند: «علی بیغمم...»
ستارههای آن روز، سالها سکوت کردند و با شغل دیگری روزگار گذراندند. یکی شیرینیفروش شد، دیگری گوشه دفتر فیلمسازیاش برنج میفروخت و آن یکی در کارگاهی اطراف رباط کریم ته دیگهای بزرگ مسی را میسابید تا درونشان مواد شیمیایی بسازد و بفروشد و خب حتما میدانید برای یک ستاره، مرگ روزی است که بالهای دیده شدنش را از او بگیری. آری همان روز همه آنها محکوم به اعدام فراموشی شده بودند.
آنها همان جا مردند و ما امروزگرچه کنار نام بعضیهایشان زندهیاد را صدا می زنیم اما گروه دیگریشان با خشمی ابدی هنوز نمیبخشند و کینه در دل دارند از آن انقلابیهای قلابی که اینگونه حکم به مرگ خاموششان دادند. فرقی هم ندارد به غربت مهاجر شده باشند یا همین جا سالها به حسرت کاری که امضایشان را پایش بگذارند نشسته باشند.
تندروهایی که مدام تولید و بازتولید شدند. ردای ستارهسوزی که روزی بر تن مخملباف بود، روزگاری به شکلی دیگر بر تن افخمی نشست تا با بهانهای تقوایی را بفرستد خانه و خودش جایش را بگیرد؛ روز دیگری هم آن مدیری که بچههای «ساعت خوش» را ممنوعالتصویر کرد و دستور داد از در جام جم راهشان ندهند، این پرچم را در دست داشت و بعدتر محمدعلی رامین و جواد شمقدری پرچمدارانش بودند تا امروز که پرچم افتاده دست فروغیها.
بی آن که نگاهی بیندازند به عاقبت کارهای مدیران دهه شصتی. آنها که هر چند به هدف خودشان برای دور کردن این افراد از پرده سینما رسیدند اما آنچه واضح است، این است که با تمام تلاشهایشان برای خاموش کردن این ستارهها به نتیجه مطلوب نرسیدند و با پرده ممنوعالتصویری که در مقابل نور این ستارههای نامی کشیدند، سایهشان را بیش از پیش بر دوران مدیریت خود انداختند. آنقدر که حالا مدتهاست که هرکس میخواهد از امثال مخملباف بگوید و فیلمهایی که بعد از تغییر رویه ساخت، در کنارش فراموش هم نمیکند که این کارگردان روشنفکر امروزی، همان مدیر مرتجع دیروزی است که نامهای که برای مجاز شدن بازی زندهیاد فردین در فیلمهای پس از انقلاب از علما گرفته شده بود را پاره کرد تا آخرین بارقههای امید برای برگشتن تصویر فردین روی پرده سینماها از بین برود.
غافل از اینکه امروز با تمام این تلاشها، بیش از تمام آنها که برای نابودی فردین تلاش کردند، مرام فردین با اصطلاح فردینبازی ماندگار شده و حتی برای نسلهای بعد که هیچگاه تصویر او را بر پرده سینما ندیدند آشنا است.
حالا نزدیک به ۴دهه از دهه ۶۰ میگذرد. دهه پرشوری که تندروی در آن نشانهای از انقلابی بودن بود و عجیب که هنوز هم عدهای بدون مطالعه تاریخ هنر این سرزمین، حداقل تاریخ هنر معاصر، همان رویه اشتباه را پیش گرفتهاند و فکر میکنند در عصر ارتباطات و اینترنت هم میشود عدهای را به جرم محبوب بودن و ستاره بودن حذف کرد!
اگر در سالهای پیشتر ممنوعالتصویری افراد در عمل و در کلام تایید میشد، این روزها به راحتی و بدون هیچ توضیحی لیست سیاهی تشکیل میدهند و افرادی را از حق کار کردن محروم میکنند و حتی در این دوره هم مدیرانی هستند که میتوانند به حکم مقامی که دارند و میزی که پشت آن نشستهاند ستارههایی را از ورود به سازمان عریض و طویل اما خسته صداوسیما منع کنند یا آنتن تلویزیون را از آنها بگیرند اما شاید حالا دیگر خودشان هم بدانند که با ممنوعالتصویری نمیتوانند هیچ ستارهای را به سیاهچالههای خاموشی و فراموشی بفرستند. مثال میخواهید؟ سری به ویاودیهای مجاز این روزها بزنید. پربازدیدترین برنامه روزهای گذشتهشان را سرچ کنید یا اصلا در شبکههای اجتماعی نام عادل فردوسیپور را جستجو کنید. نتیجه به دست آمده نشاندهنده خاموشی یک ستاره است؟ پاسخش را پیش خودتان نگه دارید و البته کلاه خود را قاضی کنید و ببینید آیا این واقعا نشانه حذف یک ستاره و پایان دوران محبوبیتش است؟ پاسخ منصفانه قطعا آری نیست.
*در این یادداشت قصدی برای ارزشگذاری هنری برای افرادی که در دورههای مختلف ممنوعالفعالیت شدهاند وجود ندارد. تنها نکته مورد توجه، بررسی یک برخورد اشتباه در دورههای مدیریتی مختلف است.