روزی که دریا را از ماهی گرفتند!

۱۴خرداد ۶۸ایران بهت زده خبر از دست دادن امام خمینی(ره) شد. این گزارش روایتی است از حال آدم‌ها و طیف‌های مختلفی که صبح روز چهاردهم شنونده خبر هولناک از دست دادن بزرگترین رهبر دورانشان بودند.

روزی که دریا را از ماهی گرفتند!

به گزارش مملکت آنلاین :

«سایه از سر همه کم شده بود.بورژوا،فئودال،اپوزسیون،انتلکتوئل،معدنچی،بسیجی،چپی،راستی،هیچ کدام فرقی نمی‌کردند. سایه بزرگتر از سر همه کم شده بود. این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود.از ماهی دریا را گرفته بودند. ماهی‌های حلال گوشت و حرام گوشت،همه به نحو تاثر برانگیزی بالا و پایین می‌پریدند. ستون فقرات‌شان را خم می‌کردند.مثل کمان. بعد عین تیر که از چله رها می‌شود، با سر و دمشان ضربه می‌زدند . به هوا پرتاب می‌شدند دوباره با شکم به زمین می‌خوردند و این کار مرتب تکرار می‌شد!!!! ماهی‌ها خودکشی می‌کردند!» این بخشی از کتاب رضا امیرخانی است وقتی که ارمیا از داستان رفتن امام می گوید؛جوان جانبازی که بعد از مهلکه جنگ، حالا با رفتن امامش خودش را ماهی جدا افتاده از آب می داند.«علم می‌گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی،می‌میرد. اما هرکس یک باربالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق می‌کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی‌میرد. ماهی به خاطر آب خودش را می‌کشد!» چهاردهم خرداد سال ۶۸ ،شنیدن خبر فوت امام شاید یکی از بزنگاه های عجیب مردم این سرزمین به حساب می‌آمد. آدم هایی که هر کدام رفتن همیشگی اسطوره تاریخشان را باور نمی کردند و به قول ارمیا خودشان را ماهی جدا افتاده از آب می دانستند. برای همین هم اگر سراغ داستان‌ها و حکایت‌های ریز و درشت آدم ها در آن روز بروید لا به لای سالهای رفته آدم‌های این آب و خاک می توانید خاطره ای پیدا کنید از بغض و بهت هر ایرانی که به سوگ نشسته است مدام از خودش می‌پرسد؟«اسطوره مگر رفتنی؟»،«امام هم مگر می‌میرد؟»

گوینده‌هایی که اشک به خبر خواندنشان امان نمی‌داد

کافی است سراغ آدم هایی که سن و سالشان به انقلاب و دهه ۶۰ می خورد بروید. کسانی که دهه اول انقلاب را با همه خوشی‌ها و ناخوشی‌هایش خوب به خاطر دارند. آنها بهترین راوی لحظه ای هستند که گوش هایشان یکی از ناگوارترین خبرهای تاریخ این آب و خاک را شنید. خبر رحلت رهبری که تشییع پیکرش انقدر با شکوه برگزار شد که هنوز هم دنیا از آن به عنوان بی تکرارترین گردهمایی‌هایی مردمی یاد می‌کند؛ برای همین از هرکسی که درباره آن روز تلخ بپرسید حتما برایتان از دلشوره های شب قبل و التماس دعای مردم برای بهبودی حال امام می گویند، از صبح روز چهاردهم و رادیویی که انگار بخواهد خبر مرگ عزیزی را به تک تک خانه ها ببرد و از همان سپیده دم قرآن پخش می کند تا برای مردم از آن خبر بزرگ بگوید. انقدر که آقای حیاتی گوینده این خبر در خاطراتش تعریف می‌کند که قرار بود به جای او آقای افشار این خبر را بخواند؛ اما گریه امانش نمی‌داد. حالا او ماموریت داشت تا این خبر را بگوید.« به اتاق فرمان که نگاه می‌کردم منقلب می‌شدم. به محض آنکه ساعت ۷ اعلام شد و آرم اخبار پخش شد، من بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و آن آیه یا ایتها النفس الرجوع الربه الراضیت المرضیه را خواندم یک لحظه که به اتاق فرمان نگاه کردم، دیدم که تمام کسانی که در اتاق فرمان بودند زیرگریه زدند و یک جوری بود که من صدای گریه همکارانم را در استودیو می‌شنیدم. من دیگر طاقت نیاوردم و اینها را که نگاه کردم، بغض گلویم را گرفت و من هم که خیلی آدم حساسی هستم، نتوانستم ادامه دهم. یک لحظه کوتاه مکث کردم و بعد دستم را جلوی چشمانم گرفتم تا اتاق فرمان را نبینم، چون اگر می‌دیدم، نمی‌توانستم ادامه دهم. زیرا آنها به شدت گریه می‌کردند. بنابراین یک لحظه جلوی چشمانم را گرفتم و بدین ترتیب خبر را خواندم.»

آماده باش بودیم که مبادا عراق دوباره حمله کند

آقای افروز سرهنگ نیروی هوای ارتش جمهوری اسلامی است. یکی از آدم هایی است که وقتی از او می‌خواهیم درباره حال و هوای آن روزها برایمان بگوید این طور تعریف می‌کند.«ما شب قبل رحلت حضرت امام قرار بود برویم اردوگاه بابلسر؛که بعد از شنیدن خبر رحلت امام در اوج ناراحتی سریع به تهران برگشتیم و من به خاطر شغلی که داشتم باید به سرعت خودم را به واحد عملیاتی‌ام در دزفول می‌رساندم؛ چون با توجه به احتمالات زیادی که می‌دادند هر اتفاقی قابل پیش بینی بود و ما هم آماده باش بودیم. به عنوان مثال احتمال بود که باتوجه به آشفتگی اوضاع عراق بخواهد دوباره حمله کند یا حتی خیلی‌ها پیش بینی آشفتگی و قحطی را هم در داخل کشور می‌کردند برای همین به تمامی نیروهای ارتش و سپاه آماده باش کامل داده بودند.»

در هند مراسم باشکوهی برای امام گرفتیم

دکتر کریم در حال حاضر استاد دانشگاه است. کسی که می‌گوید زمان رحلت امام خمینی در هند دانشجوی رشته اقتصاد کشاورزی بوده است و انقدر خبر فوت رهبر انقلاب هولناک بوده که حال وهوای ایرانیان مقیم خارج از کشور را تحت تاثیر خودش قرار داده است.«شدت غم و اندوه خبر رحلت امام خمینی به اندازه ای زیاد که حتی وقتی به هند رسید چیزی از آن کم نشده بود. خبری شوکه کننده که همگی ما به دنبالش گریه می کردیم و برای اتفاقی که افتاده بود بهت زده بودیم آنقدر که همگی تلاش می‌کردیم برای بهتر شدن شرایط یکدیگر را آرام کنیم به همین خاطر ما هم که دور از ایران بودیم تصمیم گرفتیم برای امام مراسم بگیریم. مراسمی که بعدها به یکی از باشکوه ترین مجالس ما تبدیل شد. من روضه خوان آن مراسم بودم، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که موقع خواندن روضه آدم های زیادی در آن مجلس از شدت غم غش می‌کردند و از حال می‌رفتند.»

در اردوگاه اسیران مثل مادر بچه مرده ضجه می‌زدیم

آنهایی که با احمد یوسف زاده آشنایی دارند او را با کتاب مشهور«آن۲۳ نفر» و ماجرای اسارت خودش و همرزمانش می‌شناسند. او جزو کسانی است که موقع پخش خبر فوت امام در اسارت دولت عراق به سر می‌برده است. خبری که حتی عراقی‌ها هم از گفتنش دو سه روزی امتناع می‌کرده اند.« عراقی‌ها که هر روز صبح دسته‌ای روزنامه می‌آوردند داخل اردوگاه، ولی از ۱۴ خرداد تا آن روز که ۱۷ خرداد بود هیچ روزنامه‌ای نیامده بود بیش از هفته‌ای می‌شد که عکس حضرت امام را با ظاهری نه مثل همیشه شاداب در روزنامه دیده بودیم که حاج احمد آقا با قاشق به ایشان سوپ می‌خوراندند. یک روز فرشید فتاحی با چشمان اشک آلود و گلوی بغض گرفته از بیرون آمد و نشست کنار دستمان داشت از غصه نابود می‌شد. گفت: بچه‌ها روزنامه اومده توش نوشته امام فوت کرده! اسرا یکی یکی بر سرزنان می‌آمدند داخل های و هوی روی زمین بازی یکدفعه خاموش شد. دنیا انگار داشت تمام می‌شد. هر کار می‌کردم که این خبر هولناک را باور کنم نمی‌توانستم. حتی با دیدن تیتر خبر هم نمی‌توانستم حقیقت را بپذیرم. به زودی مراسم عزاداری با صدای حزین علی و اسیر زنجانی در آسایشگاه ما که پنجره نداشت و در گوشه‌ی اردوگاه بود و نگهبان‌ها کمتر به آن طرف می‌آمدند شروع شد. مادر بچه مرده آن طور که اسرا از دل ضجه می‌زدند، گریه نمی‌کند. همه چیز انگار برایمان تمام شده بود. در آن لحظه گویی رسیده بودیم به آخرین نقطه‌ی زندگی. عراقی‌ها جرات جلو آمدن نداشتند. از دور اوضاع را زیر نظر داشتند. گفته بودند عزاداری ممنوع؛ ولی جلسه ختم قرآن می‌توانید بگیرید. روز بعد دو هزار اسیر توی محوطه اردوگاه قدم می‌زدند در حالیکه هیچ صدایی به گوش نمی‌رسید. هرکس گوشه‌ای نشسته بود و آرام آرام اشک می‌ریخت. من هم کنجی پیدا کردم و اشک ریختم و خواندم.»

مردم مزار امام را می‌شکافتند

آقای نوری از رزمنده‌های دوره دفاع مقدس بوده است و درحال حاضر در آموزش و پرورش مشغول به کار است. کسی که می‌گوید هنگام شنیدن خبر رحلت امام خمینی در پایگاه بسیج آماده باش بوده است.« من در پایگاه بسیج آماده باش بودم؛ چون گفته بودند که حال امام خوب نیست. بعد از شنیدن خبر رحلت امام خیلی‌ها گمان می‌کردند که شاید شهر و کشور دچار آشفتگی و بی برنامگی شود؛ که خدا را شکر نشد؛اما فارغ از این‌ها یکی از مهمترین خاطره ‌هایی که از رحلت امام به یاد دارم روزی بود که امام را به خاک سپردند بعد از مدتی تصمیم گرفتند که روی مزار امام یک کانتینر بگذارند؛ چون مردم قبر امام را می‌شکافتند برای تبرک خاک مزار امام را برمی‌داشتند و با خودشان می‌بردند.»

ارسال نظر